سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
هر بختیارى را بخت برگشتنى است ، و آنچه برگشت پندارى نبوده و نیست . [نهج البلاغه]
 
امروز: شنبه 103 آذر 3

بدون هیچ توضیحی این شعر رو، که در رابطه با پست قبلی هست، به افرای عزیزم تقدیم می کنم:


ببین چگونه ایستاده ام،

به نامت اقتدا کرده ام....

چگونه قامتت را بسرایم و نشسته انتظارت بکشم؟

می دانم... می دانم چقدر چشم به راهمان مانده ای!

ما نشسته ایم تا تو بیایی

و تو منتظر برخاستن مایی....

         ***
دوباره وقت اذان شده

بوی ظهر عاشورا دیوانه ام می کند...

این را از من باور کن

به خدا ما اهل آن شهر نیستیم...

حی علی الصلاه... قد قامت الصلاه

به نائبت بگو:

ما تا آخر نماز ایستاده ایم...

          ***

...مجنون


 نوشته شده توسط وبلاگ گروهی:توسکا،افرا،... در سه شنبه 88/6/17 و ساعت 11:7 صبح | نظرات دیگران()

*این ها بخشی از یادداشت هایم در نیمه ی شعبان هست و البته بخشی از دغدغه های همیشگی ام.

**مانده ام چه کنم؟دست دعا را بلند کنم و برای آمدنت گریه کنم؟ یا باپای طلب به جستجوی تو برخیزم؟برای معرفی تو مقاله و کتاب بنویسم؟ یا برای معرفت تو شروع به مطالعه و تحقیق بکنم؟یا برای دیدنت چله نشین شوم؟ویا... نمی دانم!
برای آمدنت دعا می کنم قبل از آنکه واقعا ترا بشناسم. این چه سبک عاشقی هست؟ هر چه بیشتر فکر می کنم به نادانی خودم بیشتر پی می برم. اما همین قدر می دانم که باید به جستجوی تو برخیزم. فرصت ها یکی پس از دیگری می گذرند و لحظات عمر شتابناک در حال حرکت هستند. در آستانه هزاره ی سوم پیروان محمد(ص) چشم انتظار آمدنت هستند...

 تو هم از اوضاع کوچه های دل هامان خبر داری و هم از کوچه های شهرهامان
این روزها در شیعه بودن خودم شک می کنم ودر شیعه بودن شیعیان. چرا که هنوز خوابیم. مگر در عاشورا خواب نماندیم؟ می ترسم. قبل از آنکه برای آمدنت دعا کنم دلم به سمت کوفه می رود. آن جا که نامه ها نوشتیم:آقا جان بیا و ره بری ما را قبول کن. اما وقتی آمدی ما به خانه های خودمان خزیدیم. آمدی و ما شمشیر به رویت کشیدیم. نوزادت را با تیر زهزآلود نشانه گرفتیم...
دعای فرج را زمزمه می کنم اما تمام تنم می لرزد. می ترسم در لشکر مقابل تو قرار بگبرم.   می ترسم در را به رویت ببندم. نه هنوز زود است. ما آمادگی آمدنت را نداریم. خدا را شکر تو هم از اوضاع کوچه های دل هامان خبر داری و هماز کوچه های شهرهامان. گفتم که ما آمادگی آمدنت را نداریم. ما را صد بار امتحان کن بعد بیا... در فلسطین در عراق در افغانستان در ایران در پاکستان در جنوب لبنان در مصر در مدینه در مکه در یمن در کوچه هامان و در همه جا ما را امتحان کن بعد بیا...
اما برای بهتر شدن حال و روز ما دعا کن آقا جان...
به کوچه می روم کمی قدم می زنم هوا گرم است فکر نمی کنم به این زودی ها بیاید. هنوز نوار غزه در محاصره است. ناتو در افغانستان است. عراق در اشغال است. وهابی ها در سرزمین وحی حکومت می کنند. عده ای در تهران علیه احمدی نژاد شعار میدهند و صدای خروپف می آید.
روزها مثل همیشه می آیند و می روند.
                                                                                                                                                                          
افرای تنها


 نوشته شده توسط وبلاگ گروهی:توسکا،افرا،... در جمعه 88/6/13 و ساعت 5:48 عصر | نظرات دیگران()

                                                 به نام خدا

سلام

بی مقدمه

این نوشته پیرو (پاسخ) مطلب "به جای تلنگر" در این وبلاگ می باشد.

*

اولاً

دوستِ من مجنون؛ سنگرتیم. مخصوصاً اگر فرهنگی باشه، اون هم از نوع انقلابیش.

*

دوماً

آفرین بر تو که پرچم را بالا نگه داشتی و سعی کن که به این کار ادامه بدی. امّا همینطور که می دونی مشکل ما در اینجاست که چشمامون رو بستیم و نمی خوایم رنگ و قیافه پرچم رو ببنیم و توجهی به اون نداریم.

*

سوماً

این شعری که نوشتی:

ساحل بهانه است

رفتن رسیدن است...

یه کم برام سنگینه. فکر می کنم یه جای اون مشکل داره و اینکه... . در موردش فکر کن.

*

ونهایتاً

نوک انگشتاتو عشقه رفیق... .

*

در ضمن

میگن (البته هر چی رو که بگن درست نیست) سیاست بی پدر و مادر تشریف داره.

بی پدر این چند روز، خیلی بیشتر از قبل حالمو به هم زد. (با عرض پوزش از دوستان)

*

یا علی.

دوست و برادر کوچک شما: شمیم


 نوشته شده توسط وبلاگ گروهی:توسکا،افرا،... در پنج شنبه 88/6/12 و ساعت 6:54 عصر | نظرات دیگران()

سلام به همه دوستان و رزمندگان جبهه فرهنگی انقلاب!!!!

خواستم بگم ما پر رو تر از این حرفا هستیم که اگه مطلب ننویسین یا نظر ندین سنگر رو خالی کنیم؛

از این رو دوباره نوشتم تا پرچم رو همچنان بالا نگه دارم،

مهم نیست چی بنویسیم، مهم این است که بنویسیم، مهم این است که با هم بنویسیم، اینکه احساس کنیم یه جایی تو این دنیای شلوغ واسه دور هم بودن و درد دل کردن هست، اینکه به قول شاعر:

ساحل بهانه است/

رفتن رسیدن است...

پس راه بیفتید رهروان طریق و راه بپیمایید،

واسه نوشتن این پست خیلی فکر نکردم و هر چی بر دلم افتاد بر نوک انگشتانم روانه ساختم، امید که لاجرم بر دلتان نشیند و

شروعی باشد برای رفتن،

شروعی باشد برای رسیدن،

برای رساندن...

 

اثر انگشت:مجنون


 نوشته شده توسط وبلاگ گروهی:توسکا،افرا،... در پنج شنبه 88/6/12 و ساعت 8:53 صبح | نظرات دیگران()

با عرض پوزش به خاطر غیبت طولانی (که به دلیل نقص فنی بود!!!)، بر آن شدم تا سوال شمیم عزیز را پاسخی متفاوت دهم:

گذشته از مفهوم مشروعیت و مقبولیت، و اینکه به نظر من فقط در جامعه دینی این دو از هم تفکیک می گردند و باز هم در جامعه دینی هر کدام به تنهایی کافی نیست (مثل زمان حضرت امیر (ع))؛

 

می خواستم بگم با ارج نهادن به تلاشت که برای اکتیو کردن بچه ها انجام دادی، ولی خودشون باید احساس وظیفه کنند و بنویسن.

البته شاید این پست من نمونه ای از به ثمر رسیدن تلاشت باشه، ولی امید که برای به تحرک واداشتن رفقا نیاز به درج اینچنین مطالبی نباشه...

 

راستی به ما هم سر بزنید، تازه ساختم، ولی نظر دادن که کار سختی نیست!!!

www.mojtaba90.blogsky.com

 


 نوشته شده توسط وبلاگ گروهی:توسکا،افرا،... در یکشنبه 88/6/8 و ساعت 9:4 صبح | نظرات دیگران()
<      1   2   3   4   5   >>   >
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 2
بازدید دیروز: 53
مجموع بازدیدها: 47991
آرشیو
جستجو در صفحه

خبر نامه