سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
چگونه کسی که برخی از آنچه را خداوند روزی اش ساخته، به او وام نمی دهد [یعنی انفاق نمی کند ]، محبّت پروردگارش را به کمال می رساند ؟ [حضرت مسیح علیه السلام]
 
امروز: شنبه 103 آذر 3

مجنون عزیز، نیومده خط و نشون می کشی؟ شعارها برای کر کردن گوش دشمنان بود. اگر لازم باشد چشم دشمنان را
هم کور می کنیم. یکیش همین انتخاباتی که کذشت. مگه ندیدی چطور کورشون کردیم؟ باز عرض میکنم: ما اهل کوفه
نیستیم   علی تنها بماند. اگر کربلایی باشد این بار لشکریان یزید نابود میشوند.
*حرف از جنگلی ها زدی؟ ولی فرقی نداره. از رشت یا تنگستان... همه جای ایران وطن ماست. بیا بحث ها را جدی کنیم
البته بحث خوبی مطرح کردی برای شروع خوب است. ولایت مداری،یعنی گوش به فرمان ره بری بودن و ازجان گذشتن.در همین
انتخابات دیدیم که خیلی ها آن هم از غول ها و نخبه ها که کم آوردند.ما هم باید به فکر خودمان باشم شاید هم خدایی نکرده فردا نوبت ما باشد. اما باید مراقب گفتن ها و نگفتن هامان باشیم.
راستی، خوش اومدی.جدی می گم!
                                                                                خاک پای تو:افرا جنگلی

 نوشته شده توسط وبلاگ گروهی:توسکا،افرا،... در چهارشنبه 88/5/21 و ساعت 7:2 عصر | نظرات دیگران()

با عرض سلام و خوشامدگویی به خودم به مناسبت اولین دل نوشته ام داخل این وبلاگ، برای پایان دادن به بحث های عمیق دوستان جنگلی در رابطه با دار و درخت(!)، ترجیح دادم مطلب زیر رو به عنوان اولین نوشته ام بذارم؛

بذارید قصه رو با اس ام اسی که چندی پیش به دستم رسید شروع کنم:

گرگ ها خوب بدانند در این ایل غریب/ گر پدر مَرد، تفنگ پدری هست هنوز

گر چه نیکان همگی بار سفر بربستند/ شیر مردی چو علی خامنه ای هست هنوز

گر امام شهدا نیست کنون در برمان/ خلف صالح و مظلوم، علی خامنه ای هست هنوز...

ممکنه شما هم با دیدن چنین شعری خیلی حال کنید و احساس دلگرمی کنید، ولی من می خوام چیز دیگه ای بگم. اسمی که واسه متنم انتخاب کردم، مصداقش خودمونیم! ما همه نشستیم به امید اینکه: شیر مردی چو علی خامنه ای هست هنوز!!!

همه اخبار رو دنبال می کنیم تا ببینیم آقا تو سخنرانی پوز چه کسی رو زده و واسش هورا بکشیم! همه تماشاگران مسابقه ای هستیم که باید خودمون داخلش بازی کنیم، ولی رهبری رو تنها گذاشتیم وسط میدون و از روی سکوی تماشاگرها داریم تشویقش می کنیم. هیچ کس فکر نمی کنه که الان وظیفه ای که رو دوششه چیه، فقط منتظریم آقا یه چیزی بگه و ما هم حمایت کنیم. همه کارای روزانه رو انجام می دیم و وقتی صحبت از مسایل اخیر میشه، با افتخار میگیم ما پیرو خط رهبریم و فکر نمی کنیم که پیرو باید یه کاری هم انجام بده نه اینکه فقط دست بزنه و هورا بکشه!

خلاصه یکی از کارهایی که از دست من ساخته بود همین تلنگر بود؛

باشد که دیگران بر طریق مستقیم روند و ما را هم راه بنمایانند...


 نوشته شده توسط وبلاگ گروهی:توسکا،افرا،... در چهارشنبه 88/5/21 و ساعت 3:39 عصر | نظرات دیگران()

بسم تعالی
**گفته اند در دانشگاه علامه طباطبایی(ره) استادی جامعه شناسی تدریس می کردند. استاد هر وقت نظریه ای را می گفتند در پایان می فرمودند:
خدا وکیلی راست نمی گه؟! بدین ترتیب همه نظریه ها و نظرها مورد تایید و لطف ایشان بود!
من هم می گویم باید به زندگی و اتفاق هایی که برای ما می افتند و آدم هایی که سر راهمان قرار می گیرند با دید مثبت نگاه کنیم مثل استادی
که همه نظریه های جامعه شناسی را مثبت مینگریست!
خلاصه اینکه قرار شد بنده یک ترم بیشتر در دانشگاه باشم یعنی به جای هشت ترم نه ترم باشم. خدا وکیلی عالی نیست؟!

** اولین کسی که از ده ما وارد دانشگاه سراسری شد من بودم(البته سنبل هم امسال وارد دانشگاه می شود) من یکباره از جنگل آمدم و سر
کلاس های جامعه شناسی نشستم. راستش کمی سخت بود. مخصوصا اینکه من می خواستم قاضی بشوم نه جامعه شناس. البته علاوه بر
جامعه شناس شدن شهری هم شدم،آن هم کدام شهر:تهران. خلاصه مصیبت های زیادی دیدم و میبینم.
بدی تهران این است که کوچک است،جنگل برای خودش عظمتی دارد. من برخلاف جامعه شناس ها،مردم شناس ها و جغرافی دان هاو... عرض
می کنم که تهران علاوه بر کوچک بودن،یک شکل و تکراری هم است. رابطه ها مشخص است،مسیرها مشخص است،صحبت ها مشخص است،
فکرها مشخص است... درباره تفاوت شهر و روستا باید دوباره تحقیق شود.
تهران ساختمان های بلندی دارد که آدم ها را کوچک نشان می دهد،راه آسمان ها بسته است، در زمین هم آدم نمی داند تابستان است یا زمستان
شب است یا روز.
ده ما خیلی با صفا است در بهار سبز سبز سبز است ودر زمستان مثل یک عروس زیبای سفید پوش.به جای ساختمان های بلند درختان بلند و قطوری
دارد که روح آدم را بالا می برد و به جای صدای ماشین و کارخانه ها صدای غاز و اردک و مرغ و خروس و....و صدای گریه و خنده ی بچه ها
ادیسون هم اختراغ خیلی بدی کرد، از وقتی برق به ده ما آمد همه چبز خراب شد...
این روزها احساس می کنم ده ما هم دارد کوچک میشود درست مثل تهران. اما هنوز معتقدم ده ما بزرگتر از تهران است.

**قرار بود گفت و گو باشد و هر کس از ده خود بنویسد تا شاید کمکی هم به تز شکست خورده گفت و گوی تمدن ها بشود.  مثل اینکه دوستان
خیلی پرت هستند که نمی دانند در کجای تاریخ ایستاده اند...
توسکا جان من هر چی بلدم می نویسم که میدان خالی نباشه تا دوستان دانشمندمان سر برسند. بد و خوبش را ببخشید. درضمن باید عرض کنم که
چند نفر از اهالی ده ما وبلاگ را دیده اند و خیلی هم گلایه می کردند مخصوصا از نوع قالبش. کاری بکن.
** ببخشید دیگه دلم گرفته بود. هوا آفتابی است.باران تمام شد.
                                                                                                                                   کمترین شما:افرا جنگلی


 نوشته شده توسط وبلاگ گروهی:توسکا،افرا،... در چهارشنبه 88/5/21 و ساعت 12:21 عصر | نظرات دیگران()

سلام
*به خاطر انتخاب رشته سنبل دوباره به شهر آمدم. در هر کافی نت فقط یک سیستم روشن بود.دو سه هزار تومان می گرفتند که انتخاب رشته کنند. خواستم خودم این کار را بکنم کافی نت چی گفت:
سیستم ها را خاموش  کردیم تا سرعت بالا بره!
مردم شهر چقدر طمع کار هستند و به خاطر دو هزار تومان چه کارها که نمی کنند.
*از دیروز دوباره«باران آمد». باید شکر کرد اما شالی های برنج که در این بی آبی های اخیر به سختی سرپا ایستاده بودند سر خم
کردندو خوابیدند. شالی کارها خسارت زیادی دیدند.
*قاچاقچی ها هم چنان در حال قطع درخت ها هستند. چند روز پیش که برای هیزم آوردن به جنگل رفته بودم دیدم چند تا قاچاقچی
قاطرها را بار زده اند وبه طرف جاده می روند تا غروب با ماشین چوب ها را به شهر ببرند.از ده ما به شهر فقط یک جاده خاکی وجود
دارد. همیشه از خودم میپرسم که قاچاقچی ها از کجا آن هم با ماشین رد می شوند که دستگیر نمی شوند!
*بچه های ده ناراحت هستند چرا که فکر می کنند مجلس به رئیس جمهور فشار میآورد که در چارچوب مقررات و قوانین(!) آن ها
عمل کند. بچه می گویند که اسم زد و بند های سیاسی را نباید قانون و مقررات و اخلاق سیاسی گذاشت. دعای جنگلی ها پشت سر آقای احمدی نژاد هست، هر چند آنروز خودم شنیدم که قاچاقچی ها پشت سرش چه می گفتند.
*ما بچه های ده به مهمان نوازی معروفیم. قدم همه ی دوستان روی چشم ما. راستی اهالی ده
سلام و عرض ارادت فرستادن خدمت همه. باید بروم باران میبارد قاطرم را جایی بدی بسته ام.
                                                                               افرا جنگلی



 نوشته شده توسط وبلاگ گروهی:توسکا،افرا،... در دوشنبه 88/5/19 و ساعت 7:56 عصر | نظرات دیگران()

 

بسم الله الرئوف

مرد را دردی اگر...

سلام به همه همطریقیان؛

بالاخره افرا هم آمد و با آن دست-یعنی همان شاخه ها و برگها- های بزرگش سایه انداخت روی چهره جوانِ «زیارتستان»یها. آخر می دانید او وبلاگنویس قهاری است؛ فرق یک وبلاگنویس ناشی مثل من و یک وبلاگنویس قهار مثل او در جاهای زیادی است؛ مثلاً در همین تنظیم مطلبی که میخواهد برود بالا؛ مطالبِ پیشینِ من را نگاه کنید و تنها مطلبِ او را تا بدانید چه می گویم. ... با اینجور نوشتن نمیتوانم کنار بیایم، بگذارید خود افرا را مخاطب بگیرم و از آن طرف شما هم بشنوید... حالا از اول مینویسم؛

چطوری گیله مرد! بالاخره آمدی. (دلم میخواهد گیله مرد خطابت کنم، به تو هم هیچ دخلی ندارد) داشتم نگران میشدم نکند تابستان برگهای تو را هم زرد کرده باشد، خدا را شکر اما آمدی. همین اوایل بگویم که عادل و احمد و حاجی ذکاوت و سینا و جواد هم خبر شده اند تا بنویسند؛ از چند وقت دیگر انشاءالله سرمان شلوغ میشود و بچه ها از سرو کولمان...! مجتبی هم که اردو بود، تمام کرده؛ عباس هم که دیگه حاجی شده لابد خودش را میرساند؛ باز هم آدم داریم که بنویسند و فقط باید سریعتر خبر بشوند- که نزدیک است؛ مثل علی و کهن و آن احمد و حمید؛ اینها را دارم میگویم که هم سرِ حال بیایی و هم حواست را جمع کنی که دیگر نباید شُل بشوی توی نوشتن و به روز شدن. حالا بریم سرِ کار خودمان؛

من هم دیده ام شهری هایی را که برای تفریح و گردش می آیند و هیچ باری از احساس بر دوشِ روحشان نیست و گویی چشمانشان فقط برای دیدن خودشان خلق شده. و باز دیده ام تمشک چین هایی را، که از راهی که دیگران تفریح میکنند، زندگی میگذرانند. و باز... در این دنیای نه چندان بزرگ، چاره ای نیست جز اینکه اغنیا در کنار فقرا باشند و تحملشان کنند!! البته درباره این که چه میتوان کرد، راه حلهایی هست که قبلاً هم پیشنهاد شده؛ مثلاً یکی اش همان است که همه فقرا را به دریا بیاندازیم تا دیگر فقیری بر روی کره زمین نباشد که احساسِ از «پوستِ کرگدن نازکتر»ِ آن عده محترم آزرده شود.

جداً اما چه میشود کرد؟

آن سالها که تازه دانشجو شده بودیم و از جنگل به تهران رفته بودیم، در بحث کردنهای آخرِ شبهای خوابگاه وقتی همه از اوضاعِ نابسامانِ مردمِ حوالی خودشان میگفتند، چیزی بود که از روشنی چون روز مینمود؛ و آن این بود که اگر کاری باید بشود، و یا تغییری هست که باید صورت بگیرد، آن را چه کسی باید انجام بدهد غیر از ما ؟

جماعتِ مستضعفِ جامعه ای که معادله «استضعاف و استکبار» ، قرنهای قرن در آن جولان داده است، وقتی تمام هستیِ خود را به کار میگیرد و جوانی تربیت میکند در اندازه های من و تو و تمام آنهایی که می شناسی و می شناسیم، سراغِ چه کسی برود برای برهم زدنِ معادلاتِ ضالمانه اجتماعی؟ و حالا نگاه کن ببین چه میکنیم من و تو و تمام آنهایی که میشناسی و میشناسیم!

درد این نیست و نبوده که فلان قشر و گروه و طبقه و الخ نمی فهمد دردِ آن روستاییِ ندارِ موردِ ضلم واقع شده را؛ درد این است که چرا فرزندانِ همان مردمِ ندار، وقتی پایشان به دانشگاه -که به گفته آن پیرِ روشن ضمیر، مبدأ همه تحولات است- باز می شود، گم می شوند در هیاهوهای توخالی. گم شدگانی که هیچ سرِ پیدا شدن ندارند گویی. یقه چه کسی را باید گرفت وقتی آن کس که باید یقه بگیرد در خواب است؟

راستی دردمندی را چگونه میتوان آموخت و آموخت؟

قصد ندارم همیشه همینطور تندتند مطلب بزنم؛ بچه ها که سر و کله شان پیدا بشود من هم عادی میشوم؛ انشاءالله

امضا: توسکا


 نوشته شده توسط وبلاگ گروهی:توسکا،افرا،... در یکشنبه 88/5/18 و ساعت 12:9 صبح | نظرات دیگران()
<      1   2   3   4   5   >>   >
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 11
بازدید دیروز: 53
مجموع بازدیدها: 48000
آرشیو
جستجو در صفحه

خبر نامه